همرنگ آب

جماعت را کنار بگذار و به رنگ آب زندگی کن؛ زلال، پویا و بی آلایش

همرنگ آب

جماعت را کنار بگذار و به رنگ آب زندگی کن؛ زلال، پویا و بی آلایش

۶ مطلب با موضوع «دل نوشته» ثبت شده است

دست

از دل و دیده گرامی ترهم آیا هست؟

دست، آری

ز دل و دیده گرامی تر دست

زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان

بی گمان دست گرانقدرتر است

هرچه حاصل کنی از دنیا دستاورد است

هر چه اسباب جهان باشد در روی زمین

دست دارد همه را زیر نگین

سلطنت را که شنیدست چنین

شرف دست همین بس که نوشتن با اوست

خوش ترین مایه دلبستگی من با اوست

در فروبسته ترن دشواری

در گرانبارترین نومیدی

بارها بر سر خود بانگ زدم

هیچت ار نیست

مخور خون جگر

دست که هست

بیستون را یاد آر

دستهایت را بسپار به کار

کوه را چون پرکاه از راهت بردار

وه چه نیروی شگفت انگیزیست

دستهایی که بهم پیوسته است

بیقین هر که به هر جای درآید از پای

دستهایش بسته است

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۲۶
Hamrange .Ab

آرامش

.

هرچند بعد از تقدیر الهی، این «خود افراد» هستند که با افکارشون مسیر زندگیشون رو می سازند؛ اما باور دارم نقش «دیگران» هم بی تاثیر نیست یا شاید باید گفت کم تاثیر گذار نیست. یک حرف، یک نگاه، یک اشاره ناچیز چنان مسیر زندگی آدم را 180درجه می چرخاند که گویی دوندگی هایی که تا آن لحظه داشتی همه از سر هیچ بوده؛

و من در این برهه،

تشنه یک حرف، یک نگاه یا یک اشاره ناچیزم...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۳۸
Hamrange .Ab

I am not an angel

یکی از بزرگترین آرزوهام این بوده و هست که؛ ی روزی که نه دوره و نه نزدیک

یکی از بزرگترین آرزوهای پدر و مادرم رو برآورده کنم،

درست عکس چیزی که الان بر زندگیم حاکمه...

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۱۵
Hamrange .Ab

تامل

گاه می رویم تا برسیم؛ کجایش را نمی ‌دانیم. فقط می‌ رویم تا برسیم ...بی خبر از آنکه همیشه رفتن راه رسیدن نیست. گاه برای رسیدن باید نرفت، باید ایستاد و نگریست؛ باید دید، شاید رسیده ای و ادامه دادن فقط دورت کند؛ باید ایستاد و نگریست به مسیر طی شده ...گاه رسیده ای و نمی‌ دانی و گاه در ابتدای راهی و گمان می کنی رسیده ای؛ مهم رسیدن نیست، مهم آغاز است که گاهی هیچ روی نمی دهد و گاهی می شود بدون آنکه خواسته باشی!

پدرم می گفت تصمیم نگیر و اگر گرفتی آغاز را به تأخیر انداختن، نرسیدن است؛ اما گاهی آغاز نکردنِ یک مسیر بهترین راه رسیدن است. گاه حتی لازم است بعد از نمازت بنشینی و فکر کنی، ببینی که ورای باورهایت چیست؟ ترس یا اشتیاق یا حقیقت؟ گاهی هم درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را نوازش کنی و غذا بدهی؛ ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه؟

یا پای کامپیوترت نباشی، گوگل و یاهو و فلان را بی‌خیال شوی؛ با خانواده ات دور هم بنشینید، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین صفحه نمایش و فضای مجازی نیست ...شاید هم بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده؟

لازم است گاهی عیسی باشی؛ گاهی ایوب باشی؛ و بالاخره لازم است گاهی از خود بیرون آیی و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری و با خود بگویی: «سالها سپری شد تا آن شوم که اکنون هستم ...آیا ارزشش را داشت؟»

سپس کم کم یاد می ‌گیری، که حتی نور خورشید هم سوزاننده است اگر زیاد آفتاب بگیری؛ می آموزی که باید در باغ خود گل پرورش دهی، نه آنکه منتظر کسی باشی تا برایت گلی بیاورد. یاد می ‌گیری که می‌ توانی تحمل کنی که در خداحافظی محکم باشی و یاد می گیری که بیش از آنکه تصور می کردی خودت و عمرت ارزش دارد

.

سال‌ها، ماه‌ها، هفته‌ها، روزها، ساعت‌ها، دقیقه‌ها و ثانیه‌ها گذشت تا آن شوم که اکنون هستم،

آیا ارزشش را داشت؟ اصلا ارزش ادامه دادن دارد؟!؟

.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۱۴
Hamrange .Ab

توانستن

یک روزهایی حس می‌کـنم پشت سرم هستند آدم‌هایی که به من، هدفم، مسـیری که در پیش گرفته‌ام

و خیلی چیزهای دیگر، می‌خندند؛ و جالب‌تر آنکه یک احساس خنده‌دار اما قاطع، بذر این اطمینان را در دلم

کاشته است که، یک روزی که نه نزدیک است و نه دور، من می‌توانم...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۲ ، ۲۳:۵۵
Hamrange .Ab

karbala

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۲ ، ۲۰:۱۲
Hamrange .Ab